علوم متافزیکی و روان شناسی

این هستی و جهان پیرامون ما از ذره ای به نام مولکول تشکیل شده است ، مولکول از اجزایی به نام نوترون و پروتون تشکیل شده است، نوترون و پلوتون از چه چیزی تشکیل شده اند؟ بله ارتعاش و وجود ارتعاش یعنی انرژی

پس جهان هستی چیزی نیست جز بازی انرژی ه

جسم شما از انرژی تشکیل شده است همچنانکه روح و فکر شما نیز نوعی انرژی و ارتعاشند، پس جدایی روح و جسم آنگونه که متصور هستید حقیقت ندارد

اگر این نکته را درک کنید براحتی متوجه می شوید که منظور عرفا از فنا، ذوب در هستی، درک بی واسطه حقیقت، لازمانی و لامکانی و بی ذهنی چیست

اگر این نکته را درک کنید متوجه می شوید که چگونه عارفی آهن را به طلا تبدیل می کند، طی الارض می کند،فکر من و شما را می خواند، چرا با شنیدن آواز پرنگان مست می شود و خود نیز با آنان می خواند و می رقصد، گویی زبان آنها را می داند، و همینطور نیز هست

درک خواهید کرد که قانون بقای انرژی چه مکانیزمی دارد ، چگونه می توان صدای سخنرانی هیتلر را از بطن فضا بیرون کشید، چگونه با گوش فرا دادن به موسیقی حالتی خاص در بدن ایجاد می شود همانطور که با استشمام رایحه ای و تکرار کلمه یا جمله ای ، یا در دست گرفتن سنگی و یا حضور در مکانی باعث بروز همان حالت می شود. بله چون ارتعاشی یکسان دارند. و ما از یاد برده ایم که چگونه زندگی کنیم، خیلی ها فقط نفس می کشند، فقط نفس

بیشتر انسانها منتظر معجزه ای هستند تا زندگیشان تغییر کند غافل از اینکه خود توانایی انجام هر کاری را دارند، زیرا تمام هستی در وجود تک تک افراد قابل دسترسی است، یا بهتر بگویم وجود ما از خدا، :هستی و مکانیزم عملکرد هستی جدا نیست و برای همین است که اشو می گوید

باید دنیایی از آدمهای به واقع حساس بیافرینیم، که بتوانند موسیقی، شعر و نقاشی را درک کنند، بتوانند طبیعت را بفهمند، بتوانند زیبایی انسان، طبیعت و دنیایی که آنها را احاطه کرده است، درک کنند،ستارگان را ، ماه را،خورشید را.انسانیت قلب و احساس خود را از دست داده و ما باید آن را به هر کس که خواستار آن است، باز گردانیم

پس بیایید ما نیز هستی را آنگونه که هست درک کنیم تا ترنم زمزمه خداوندی را با تمام وجود احساس کنیم !!!و برای انسانیت پیام آور این جمله باشیم که ممکن است همینجا بهشت باشد

اگر فکر می کنید بهشت جایی در آسمانهاست و قرار است روزی در آینده درهای آن باز شود سخت در اشتباهید، البته اگر اینگونه فکر کنید همین نیز برایتان رخ خواهد داد زیرا خود را اسیر زمان و مکان نموده اید و مجبورید قوانین آنها را نیز رعایت کنید ولی این را بدانید که مکان و زمان نسبی هستند. برای هر یک مثالی می زنم، فرض کنید از پنجره ای کوچک در طبقه اول درحال نگاه کردن به قطاری هستید که از مقابل شما می گذرد ، واگنی که در حال مشاهده آن هستید به منزله زمان حال است، واگنی که رد شده زمان گذشته است و واگنی که هنوز نرسیده زمان آینده است. این نحوه دید شما از پنجره محدود طبقه پایین است. حال اگر به طبقات بالا بروید چه می بینید؟ اگر از طبقه بیستم یا از یک بالن به قطار نگاه کنید چه می بینید؟
یک قطار که دارد حرکت می کند و اگر بالاتر روید دیگر حرکت آن نیز محسوس نخواهد بود. این حالت ، حال ابدی نامیده می شود و در تمام دینها و آیینهای سیر و سلوک مورد توجه قرار گرفته است. دانشمندان نیز اکنون اعتقاد دارند که سیر زمان بصورت خطی نیست و ستونی بر روی نقطه حال این نمودار وجود دارد که میتوان در آن ارتفاع گرفت

مثالی برای نسبیت مکان. خود را بجای یک حشره بید فرض کنید، در دوران قبل از شفیرگی حشره بید کرمی ناتوان است که در لابلای تاروپود فرش برای زنده ماندن تلاش می کند. چیزی که او می بیند چیست؟ یک رنگ ، زیرا در بین رشته های نخی فرش گرفتار است و ممکن است همین را هم نبیند زیرا رشته های سر به فلک کشیده نخی راه ورود نور را سد کرده اند، گذشته از این مسئله پر کردن شکم و تلاش برای بقاء آنقدر مهم است که کرم بیچاره فرصت فکر کردن به اینگونه مسائل را نخواهد داشت. دوران دیگری فرا می رسد،کرم به خلوتگاهی می رود و مدتی را به تکامل خود اختصاص می دهد. خود را به جای او بگذارید و ببینید بعد از آن زندگی گذشته وقتی که از پیله خود بیرون می آید و بر بالای فرشی که روزی فکر می کرد دنیا همان چند رشته نخی سر به فلک کشیده است، پرواز می کند ونقش و نگار زیبای آنرا می بیند، چه احساسی دارد

:حالا یک بار دیگر این سخن اشو را بخوانید